داستان: آخرین بازمانده



تنها بازمانده ی یک کشتی شکسته توسط جریان آب به جزیره ای دورافتاده برده شد.

او با بی قراری به درگاه خداوند دعا کرد تا نجات پیدا کند.

ساعت ها به اقیانوس چشم میدوخت شاید نشانی از کمک بیاید اما چیزی به چشم نمی آمد.

سرانجام با ناامیدی تصمیم گرفت کلبه ای کوچک کنار ساحل بسازد تا از خود و وسایل اندکش محافظت کند.

یک روز پس از آنکه از جست و جوی غذا بازگشت، خانه ی کوچک را در آتش یافت؛ اندک لوازمش دود شد و به آسمان رفت.

بدترین چیز ممکن رخ داده بود...

عصبانی و اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟»

صبح روز بعد با صدای کشتی که به جزیره نزدیک می شد از خواب برخواست؛ آن کشتی می آمد تا نجاتش دهد...!

مرد از نجات دهندگان پرسید: «چطور متوجه شدید من اینجا هستم؟»

آنها گفتند:« ما علامت دودی که فرستادی دیدیم...!»

آسان می توان دلسرد شد، هنگامی که بنظر می رسد کارها به خوبی پیش نمی رود، اما نباید امیدمان را از دست بدهیم زیرا خدا در کنار ماست، حتی در میان درد و رنج...!

دفعه ی بعد که کلبه یا دلتان در حال سوختن است به یاد بیاورید که آن شاید علامتی برای فراخواندن رحمت خداوند باشد.

درباره اتفاقات زندگی زود قضاوت نکنیم وجود هر چیزی و هر کس دلیلی دارد...

به خدا خوش گمان باشیم...



نظرات شما عزیزان:

mohammad
ساعت22:53---14 مهر 1393
سلام خیلی نوشته جالبه و پند اموزی بود امیدوارم که درس خوبی از این نوشته بگیریم و به این حرفی که فکر کنم هممون شنیدیم خداوند میفرمایید من از رگ گردن به شما نزدیکترم رو همیشه باخودمون تکرار کنیم و البته درس بگیریم.
پاسخ: مرسی که وقت گذاشتی و خوندیش :)


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : 14 / 7 / 1393برچسب:داستان کوتاه،بازمانده،کشتی،امید،دود،نشانه،خدا, | 12:3 قبل از ظهر | نویسنده : بـــــــ♥ــــــاران |